هر انسانی نیازمند ازدواج است.برای اینکه یک زندگی موفق و خوب داشته باشیم باید احترام متقابل یکدیگر رعایت شود.و درک متقابل یکدیگر از هم باعث ایجاد زندگی موفق می شود.
نیاز به ازدواج در روان انسانها وجود دارد؛ ما نیازمند به زندگی با جنس مخالف هستیم؛ نیازمند آنیم که تا زمانی که زندهایم از تنهایی نجات پیدا کنیم.
اما ازدواج اگر در چهارچوب درستی نباشد، به جای اینکه آرامشدهنده باشد آرامش را برهم میزند و یا به جای اینکه با کسی رابطه صمیمانهای پیدا کنیم، ممکن است همیشه با او زندگی کنیم، اما کاملا تنها باشیم.
بنابراین، باید چهارچوبهای اساسی انتخاب همسر را به خوبی بدانیم تا با انتخاب درست به نیازهای بیولوژیک و روانی خود، پاسخ صحیح دهیم.
تناسب خانوادگی
به طور کلی، انسانها در بستر خانوادگی شکل میگیرند. چهارچوب خانواده و آنچه که بهعنوان شکلگیری شخصیت در خانواده وجود دارد، از خانوادهای به خانواده دیگر فرق میکند؛
یعنی هر خانواده بسته به زمینه فرهنگی و تربیتیای که دارد در فرد تأثیر متفاوتی میگذارد؛ چرا که نقش تربیت در شکلگیری شخصیت مهم است.
جان واتسون- پدر روانشناسی- میگوید: 50 نوزاد به من بدهید و بگویید چه شخصیتهایی لازم دارید؛ دانشمند، پلیس، قاضی، دزد و… چه میخواهید؟!
من مطابق سفارش شما 20 سال بعد این افراد را تحویل میدهم. در واقع او میخواهد بگوید که تربیت، نقش بسیار پررنگتری از زمینههای دیگر مثل ژنتیک یا زمینههای خاص دیگر دارد.
خانواده نقش مهمی در شکلگیری شخصیت دارد، بنابراین افراد در انتخاب همسر، زمانی در کنار کسب نیازهای روانی (که به مراتب مهمتر از نیازهای بیولوژیک هستند)،
درست پاسخ میگیرند و از اضطراب جدایی یا ترس از تنهایی نجات مییابند که 2نفر، از نظر خانوادگی متناسب باشند.چنان که اشاره کردیم خانواده (بنا به تربیتی که روی فرزندش دارد) نقش مهمی در شکلگیری شخصیت او ایفا میکند
و این مسئله این روزها بسیار نادیده گرفته میشود، چرا که دختر و پسر، همدیگر را خارج از بسته خانوادگی میبینند؛ سادهترین شکل آن این است که در دانشگاه با هم آشنا میشوند،
در حالی که نمیدانند طرف مقابلشان محصول چه خانوادهای است! در شکل دیگر در یک برخورد همدیگر را میبینند در حالی که هر دو، دوست دوستانشان هستند و شناخت دیگری از یکدیگر ندارند یا بهصورت تصادفی، با هم آشنا میشوند.
انسانها، محصول خانوادهشان هستند؛ پس بهتر است در زمان گزینش همسر، او را از داخل بستر خانواده دیده و انتخاب کنند و دقت کنند که آیا فرد مورد نظر، از نظر خانوادگی با آنها تناسب دارد یا خیر؟ د
ر اینجا، مفهوم خانواده زمینههای تربیتی را باز میکند. مثلا فردی میگوید که ما از نظر خانوادگی بههم میخوریم. آیا به طور خاص، بستر فرهنگی و شیوههای تربیتی رایج در خانواده را بررسی کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند؟
گاهی 2 نفر با هم ازدواج میکنند و از نظر فرهنگی و خانوادگی به هم شبیه هستند، اما شیوههای تربیتی آنها متفاوت است! مثلا در خانواده پسر، زن جایگاه و ارزشی ندارد.
فرض کنیم مادر پسر 30 سال است که زندگی کرده ولی هیچچیز متعلق به او نیست و فقط وظیفهاش این بوده که بشوید، بپزد، بزرگ کند.
پسری که نگاهش به زن اینگونه شکل گرفته است با دختری ازدواج میکند که در ساختار خانوادهاش مادر، همهکاره بوده و تعیین تکلیف میکرده است؛ در نتیجه در زندگی این دو نفر، پسر آن نگاه را نسبت به همسرش دارد و دختر آن انتظار را.
پس این دو، تناسب خانوادگی ندارند هرچند از نظر سطح تحصیلات و وضعیت مالی شبیه و در یک طبقه باشند. این زوج پس از مدتی در بهترین حالت پایشان به جلسات مشاوره کشیده میشود و در بدترین حالت به علت اختلافات شدید از دادگاهها سردرمیآورند.
تناسب فرهنگی
ما تناسب فرهنگی داریم، آنها از نظر فرهنگ با ما متفاوتاند؛ راستی فرهنگ یعنی چه؟ فرهنگ یعنی بایدها و نبایدهایی که تعیین تکلیف میکند.
آن، به ما میگوید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط؟ چه کاری باید انجام شود و چه کاری نباید صورت گیرد؟ از آنجا که فرهنگها با هم متفاوت هستند، بایدها و نبایدهای آنها نیز فرق میکند.
بهعنوان مثال، بایدها و نبایدها در فرهنگ آذریها بسیار متفاوتتر از بایدها و نبایدهای فرهنگ شمالیهاست؛ حتی گاهی نباید یکی، باید دیگری است.
انسان در فرهنگ خود به طور ناخودآگاه احاطه شده است. از صبح که بیدار میشویم این فرهنگ ماست که میگوید چطور بیدار شویم و با خانواده چگونه رفتار کنیم، چطور حرف بزنیم و چگونه غذا بخوریم و…
هیچکاری نیست که به فرهنگ ارتباط نداشته باشد. بنابراین، لازم است که دختر و پسر از نظر فرهنگ اجتماعی به یکدیگر نزدیک باشند. فاصلههای فرهنگی زیاد، زندگی این دو را تحتالشعاع قرار خواهد داد.
حال اگر 2 نفر همه خصوصیاتشان (که ذکر شده و خواهد شد) با هم همخوانی داشته باشد ولی تناسب فرهنگی نداشته باشند چگونه برخورد کنند؟
اینجاست که باید از فرهنگ یکدیگر آگاه شوند و آن را بپذیرند؛ این مهم است؛ نه اینکه آن را مسخره کرده و بگویند چه بیخود است! اگر این آگاهی و پذیرش باشد، به گونهای همفرهنگ میشوند.
تناسب اعتقادی
اعتقادات و باورها، جنس محکمی دارند وبه خاطر هیچکس نمیآیند و بروند. اگر 2 نفر که با هم ازدواج میکنند، این تناسب را ندارند، بدانند که اعتقادات تغییری نمیکند مگر براساس شناخت.
بهعنوان مثال، دختری به حجاب اعتقاد ندارد. پسری با او ازدواج میکند و میگوید به خاطر من حجاب بگذار. ممکن است دختر بپذیرد ولی اعتقادی به آن ندارد.
حجابی که به خاطر پسر میآید، روزی که دختر خاطر پسر را نخواهد و کوچکترین اختلافی پیش آید، برداشته میشود. وقتی انسان محجبه و نمازخوان میماند که اعتقاداتش را پیدا کند، نه اینکه “بهخاطر…” باشد.
اگر فردی بیاعتقاد است، باید در ابتدا حوزه آشنایی او را پیدا کرد تا او با مطالعه و تحقیق به اعتقاد محکمی برسد، نه اینکه به خاطر دیگری اعتقاد ظاهری پیدا کند.
تناسب اقتصادی- اجتماعی
طبقه اقتصادی- اجتماعی، یک نوع نگرش به زندگی ایجاد میکند. وقتی 2 نفر از لحاظ طبقه اقتصادی- اجتماعی با هم فاصله زیادی دارند، نگرش به زندگی و رفتارشان با هم متفاوت است.
گاهی آدمهایی متعلق به طبقه اقتصادی- اجتماعی بالا نیستند ولی با فعالیتهای اقتصادی- اجتماعی به این طبقه میرسند و صاحب خانه، ماشین، ویلا و… میشوند.
اما مردم در یک برخورد یا یک نگاه به آنها میگویند تازه به دوران رسیده! و این، نوع رفتار و نگرش آنهاست که مردم را متوجه این موضوع میکند.
طبقه اقتصادی- اجتماعی به انسانها یک نگرش، رفتار و بینش به زندگی میدهد. بنابراین وقتی 2 نفر از 2طبقه اقتصادی- اجتماعی متفاوت ازدواج کنند،
از نظر نوع نگاه به زندگی خیلی با هم فرق دارند و نگرش آنها به زندگی خیلی متفاوت است؛ به همین دلیل دچار مشکلات بسیار میشوند.
تناسب شخصیتی
هر انسانی شخصیت ویژه خود را دارد. اگر 2 نفر که ازدواج میکنند، تفاوتهای شخصیتی زیادی داشته باشند در رابطه خود دچار مشکلات زیادی میشوند.
فرض کنید فردی از نظر شخصیتی برونگراست و راحت ابراز احساسات و عواطف میکند و بیشتر دوست دارد در جمع باشد؛ این فرد با کسی ازدواج میکند که انسانی درونگراست و ابراز احساسات برایش سخت است، حضور در جمع برایش خوشایند نیست و ارتباط برقرار کردن با افراد برایش دشوار است.
این دو در طولانیمدت دچار مشکل میشوند؛ با هم هستند ولی احساس تنهایی میکنند. جالب اینجاست که در ابتدا به خاطر خصوصیات متضادی که دارند،
خیلی جذب همدیگر میشوند ولی به تدریج از هم فاصله میگیرند چون با هم تناسب ندارند و نمیتوانند نیازهای همدیگر را برآورده کنند.
تناسب تحصیلی
این تناسب هم نقش مؤثری دارد. اما چون تحصیلات اکتسابی است (یعنی اگر امروز نیست فردا میتواند باشد)، جزء مسائلی است که میگوییم اگر همه شرایط را دارند و بالقوه میتوانند ادامه تحصیل دهند، در این ازدواج مشکلی پیش نمیآید.
اگر دختر فوقلیسانس و پسر لیسانس است، اشکالی ندارد (در حالی که به غلط جا افتاده که شوهر باید بالاتر باشد) ولی اصولا بهتر است که هر دو همسطح باشند.
گاهی2 نفر از مقطع لیسانس با هم آشنا میشوند و ازدواج میکنند. پسر دکترا میگیرد ولی دختر در همان مقطع مانده است. کمکم از هم فاصله میگیرند و فضای فکری آنها بسیار متفاوت میشود.
رضایت والدین
از آنجا که عدم رضایت والدین تا سالهای بسیار طولانی و حتی تا آخر زندگی تأثیر خود را دارد، خوب است که دو نفری که میخواهند ازدواج کنند، حتما خانوادههایشان راضی باشند و اگر نیستند باید آنها را متقاعد کرد.
باید دلایل مخالفت را دانست چرا که اغلب تجربه آنها باعث میشود که دلایل درستی را مطرح کنند و نباید عدم رضایت را سرسری گرفت و باز هم اگر برخلاف همه تلاشها راضی نشدند، شایسته است تا گرفتن رضایت صبر کنند یا به ازدواج دیگری فکر کنند.
چرا که حقیقت امر این است که رضایت والدین تا زمانی که زندگی میکنند تأثیر خودش را دارد. بنابراین ازدواج مهمترین تصمیم زندگی انسان است.
بدیهی است جدی گرفتن این مسئله و دقت در تمام جوانب میتواند زندگی موفقی را رقم بزند. در غیر اینصورت، پشیمانی و پریشانی نتیجه ازدواج عجولانه خواهد بود.
اختلاف سن در ازدواج با توجه به فرهنگ جامعه متفاوت است . در جوامع امروزی اختلاف سن طرفین اکثرا پایین است. این روزها بحث اختلاف سن در ازدواج به موضوع بسیار مهمی برای آنها که در شرف ازدواج هستند تبدیل شده است.
اگر نظر ما را بخواهید باید بگوییم که: بستگی دارد! در هزاران مصاحبهای که در شش قاره جهان انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که وقتی واقعاً کسی را دوست داشته باشید، سن شما و سن طرف مقابلتان دیگر چندان اهمیتی پیدا نمیکند. اما یک واقعیت هم وجود دارد و آن این است که موقعیتهایی هست که تفاوت سنی واقعاً مهم میشود.
وقتی ۱۷ سالتان باشد، اقدام به ازدواج با کسی که ۴۷ ساله است، ایده چندان جالبی به نظر نمیرسد. تجربیات زندگی یک نوجوان ۱۷ ساله تقریباً هنوز بچگانه است. اما فرد ۴۷ ساله فردی بالغ و باتجربه است و پستی و بلندی های زندگی را پشت سر گذاشته است.
این تفاوتها میتواند چالش بزرگی در رابطه ایجاد کند. پس اشتباه نکنید. موفقیت یک ازدواج به سطح بلوغ و تجربیات دو طرف بستگی دارد. واقعیت این است که وقتی پای عشق و ازدواج به میان میآید، فاصله سنی جادویی وجود ندارد. اما تجربه به ما میگوید که هر چه فاصله سنی دو طرف کمتر باشد، شانس ساختن عشقی ماندگار برایشان بیشتر میشود.
این تفاوت سنی چه یکسال باشد، چه ۵ سال، ۱۰ سال، یا حتی بیشتر، عشق بر همه چیز غلبه میکند. مسئله این است که ببینید واقعاً عاشق هستید یا نه، نه اینکه ببینید کسی که دوستش دارید چند سالش است. عاشق بودن خیلی مهمتر از تفاوت سنی بین دو طرف است. به یک مثال خوب اشاره می کنیم. بابک و سوزان ۴۸ و ۳۷ ساله هستند.
هر دو طلاق گرفته اند. می توانیم صادقانه بگوییم که هر دو آنها ازدواجهایی واقعاً بد را تجربه کردهاند. اما فعلاً این را همین جا نگه میداریم. خوشبختانه بابک و سوزان همدیگر را پیدا میکنند! درواقع، واقعاً عاشق هم میشوند. وقتی گوش میدهیم که چطور عشق و محبتشان را به هم توصیف میکنند واقعاً سرحال میآییم.
این دو نفر نه تنها عاشق هم هستند، بلکه فهمیدهاند که مورد احترام قرار گرفتن، اعتماد کردن به هم، صادق بودن و ارزش گذاشتن بر همدیگر چه ارزشی دارد. هم بابک و هم سوزان از ازدواج اولشان بچه دارند. هر دوی آنها واقعاً بچههایشان را دوست دارند و میخواهند به خوبی از آنها مراقبت کنند.
و در واقع، هر دوی آنها حاضر نیستند کسانی را که به فرزندانشان عشق نمی ورزند را دوست بدارند. و واقعاً خوشا به حالشان! اول رابطه کمی درمورد اختلاف سنیشان تردید داشتند. اما دیگر اینطور نیست! الان فقط به عشقشان به هم فکر می کنند و بس! سنشان دیگر اهمیتی ندارد.
خوب، دوست دارید بدانید از سه دهه تحقیق درمورد اختلاف سنی در ازدواج چه دستگیرمان شد؟ فهمیدیم که عاشق بودن و دوست داشتن همدیگر بر همه چیز غلبه می کند. اکثر ازدواج ها وقتی تفاوت سنی بین دو طرف کمتر از ۱۰ سال است موفقتر هستند اما وقتی این اختلاف بیشتر از ۱۰ سال باشد، احتمال موفقیت ازدواج به تدریج کمتر میشود.
به عبارت دیگر، واقعاً صحت دارد که اگر اختلاف سنی بین دو طرف کمتر باشد احتمال موفق بودن رابطه بیشتر است. اما، درمورد عشق هیچ جادویی وجود ندارد. عاشق بودن خیل مهمتر از سن است. سن مسئله ای نسبی است. مهمتر از آن، سن در رابطه خیلی کمتر از عشق اهمیت دارد. عشق بیحد و مرز است. پس عاشق باشید و تا ابد با هم بمانید.
جوانان دهه هفتادی درباره زندگی و ازدواج حرف و حدیث های زیادی را به وجود آورده اند و آمار بالای طلاق و دعوا در آنها دیده میشود. ازدواج و طلاق برای دختران و پسران دهه هفتادی به یک کار عادی و بسیار ساده ای تبدیل شده است. اما شاید شما هم تمایل داشته باشید دلیل این کار را بدانید.
ازدواج و طلاق به سبک دهه هفتادی ها از آن روزی که برای اولین بار وارد اتاق سحر شدم و با تعجب دیدم اتاقش شبیه فروشگاهی است که با انبوه هدایا، از شکلات و عطر تا خرس های عروسکی متعدد تزیین شده، تنها یک سال گذشته است؛ همان روزی که با ذوق و شوق می گفت: «همه اینا رو شایان خریده، دیوونه تیپ و دست و دلبازی شم.»
و حالا بعد از یک سال باز در همان اتاق هستم واتفاقا یکی از همان خرس های گنده قرمز یادگار هدایای شوهر سابقش را بغل کرده، اما از آن شور و حال قبلی هیچ اثری نیست. می گوید: «لیاقتمو نداشت به جهنم! به درک! راحت شدم.»
از خودم می پرسم عشقی که به قول سحر آنقدر «راستکی» بود که او و شایان ۲۳ ساله را بعد از شش ماه آشنایی، پای سفره عقد بنشاند چرا آنقدر قدرت نداشت که آن ها را بیشتر از یکسال در کنار هم نگه دارد؟
کمی که می گذرد، خرس عروسکی قرمز را به گوشه ای پرت می کند، پشت پنجره خانه پدری ایستاده است، خیلی فرق کرده، دیگر عاشق تیپ یا دست و دلبازی هیچ کس نیست و البته تفاوت مهم تر این است که زمان، هرگز برایش به عقب باز نمی گردد.
شبیه سربازی است که در اولین نبردش، شکست سختی خورده است و در عمق نگاهش راز تلخ این شکست برای همیشه پنهان خواهدماند. آمار و ارقام می گوید این روزها بیشترین تعداد طلاق در جامعه ما مربوط به دهه هفتادی هاست.
نسل پرشور و متفاوتی که اتفاقا، برخلاف دهه شصتی ها، اصلا اصراری به پیدا کردن نیمه گمشده شان ندارند و ازدواج در سنین پایین در آن ها به وفور است، اما متاسفانه تعداد پرونده های طلاقشان هم دارد پا به پای آمار ازدواجشان پیش می آید.
ما این بار با حضور دکتر نصیر دهقان، پزشک و مدرس دانشگاه، به چرایی آمار بالای طلاق در میان جوانان دهه هفتاد پرداختیم، با ما همراه باشید…
دو سالار در یک اقلیم نمی گنجند خیلی وقت ها از سه عامل مشکلات اقتصادی، نارضایتی از رابطه زناشویی و اعتیاد، به عنوان مهم ترین عوامل طلاق نام برده می شود، اما به جز این ها به نظر می رسد رویکرد غیراصولی پدر و مادران در تربیت و پرورش فرزندانشان را هم باید به این عوامل اضافه کرد؛
فرزندان دردانه ای که با توجه به بالارفتن تحصیلات پدر و مادرها یا به دلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی موجود، اغلب در خانواده هایی کوچک با یک یا حداکثر دو فرزند تربیت شده و بسیار مورد توجه و محبت بوده اند، ضمن اینکه بعد از دهه هایی متوالی پدرسالاری، ورق هم برگشته و آن یکی یکدانگی با دوره فرزندسالاری، توأم شده است.
مجموعه این شرایط باعث شده که فرزندان با تساهل و تسامح بالای پدران و مادران رشد پیدا کرده و از اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، حق تقدم برای آنان به صورت فراگیر و بی چون و چرا آغاز شود، تا آنجا که نتایج این رویه غلط گاهی به بی مسئولیتی و افسارگسیختگی رفتاری محسوس در جوانان انجامیده است.
حالا به آنجا رسیده ایم که دختران و پسران در دوران فرزندسالاری، هر کدام برای خودشان سالاری شده اند و راستش عجیب نیست اگر بعد از ازدواج، این دو سالار در یک اقلیم نگنجند!
ایرادها و مشکلات فرزندپروری در ایران به طور خلاصه، شاید ناآگاهی والدین و اجرای الگوی تربیتی کاملا احساساتی همراه با دلسوزی های آسیب رسان، مهم ترین نقیصه تربیت فرزندان در نسل جدید باشد، برای نمونه در ایران مادران یک عمر به اشک ها یا نارضایتی های فرزندانشان حساس بوده و در مقابل آن دست و پایشان را گم کرده اند، در حالی که در دنیا دلسوزی در فرزندپروری، کاملا رد شده است.
مساله بسیار مهم تر دیگر این که ما برای تربیت فرزندانمان آموزش ندیده ایم، نیروی متخصص زیادی هم برای آموزش شیوه های درست تربیت و به روز فرزندان در خانواده ها نداریم و به همین دلایل نسلی بار می آوریم که همیشه ناراضی، مسئولیت ناپذیر و طلبکار است و البته ناکامی پشت ناکامی انبار می کند.
خوب است در اینجا اشاره کنیم، هشت قانون اساسی برای فرزندپروری عملی وجود دارد که هیچ کدامشان در کشور ما به عنوان اصول تربیت فرزند، رعایت نمی شوند و نا به هنجاری ها و سرکشی های شایع در نوجوانان و جوانان امروزی، با توجه به تربیت غلطی که وجود داشته، نوک پیکان حمله را بیشتر از همیشه به سمت پدران و مادران نشانه می گیرد.
اگر جوانان حق تقدم نظرات یا عقاید منطقی تر را در خانواده نپذیرفته باشند و بخواهند تحت هر شرایطی حرف اول و آخر را بزنند، بعد از ازدواج هم در زندگی مشترک دوام نخواهند آورد چون از قضا ممکن است همسر آن جوانی که «خودرای» بار آمده است، از خودش هم «خودسرتر» باشد.
دهه هفتاد، دهه فردگرایی بدون هیچ شکی، دهه هفتاد در مقایسه با گذشته، دهه چرخش بسیاری افراد از جمع گرایی به فردگرایی است؛ تا پیش از این، در خانواده های ایرانی فرهنگ جمع گرا وجود داشت که نظر و تصمیم خانواده در آن ها بسیار مهم بود اما با گسترش شبکه های اجتماعی و اینترنت در ایران، فردگرایی کم کم آغاز شد و با توجه به مشکلات اقتصادی جدی، رفت و آمدهای خانوادگی هم تا جای ممکن کم شد.
بنابراین فردگرایی روی سبک زندگی افراد، تاثیر فراگیر خودش را گذاشت و این در حالی بود که ما به اندازه کافی برایش آمادگی نداشتیم چون برای مدیریت حاشیه های این موضوع کاری نکرده بودیم، به این ترتیب، خانواده ای که عادت داشت در همه امور دخالت کند، حالا جا خالی کرد اما جای خالی اش به درستی پر نشد.
زندگی درخانه های مجردی، عادت به تفریحات و جمع های مجردی، میل مفرط به تنهایی و قطع ارتباط با خانواده باعث می شود نسل جوان از تجربه و همراهی خانواده دور بماند و در نتیجه باید ناچار با آزمون و خطا زندگی را تجربه کند. نسوختن و نساختن!
خوب یا بد، جوانانی که این روزها با تئوری سوختن و ساختن برای حفظ زندگی مشترک موافق هستند، بسیار کمیابند، ضمن اینکه آستانه تحمل جوانان دهه هفتادی هم به دلایل متنوعی پایین است، گویی یک عهد نانوشته در میان جوانان از پسر و دختر وجود دارد که برای نگه داشتن زندگی مشترک مثل قدیم ها به زحمت نیفتند، از خواسته هایشان نگذرند یا فداکارانه رفتار نکنند که همین تعهد بر سر نسوختن و نساختن(!)
خیلی وقت ها زمینه بروز مشکلات جدی و تمام شدن غائله ازدواج یا طلاق توافقی را فراهم می کند، ضمن اینکه تلاش برای حفظ زندگی مشترک هم گویا چندان مد نیست!
پسران وابسته، دختران رویایی به طور مطلق نمی توان گفت، اما براساس پرس و جوهای میدانی در میان زوج های جوان دهه هفتادی که طلاق گرفته اند، تنبلی، بی مسئولیتی و وابستگی زیاد مردان جوان به خانواده هایشان از یک طرف و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان، گله مشترک بین اغلب زوج هایی است که متارکه کرده اند.
طبیعی هم هست وقتی پسران جوان تا روزی که داماد می شوند از مادرشان برای پیدا کردن جوراب هایشان هم سرویس می گیرند و دختران بی علاقه به خانه و آشپزخانه، جز دریافت محبت به سبک سریال های رمانتیک و حضور در مراکز خرید لوکس، تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند، در ابر رویاهایشان، جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد،
غافل از اینکه اگر روزی روزگاری برای آن ها زندگی بدون دغدغه های مالی و داشتن مهارت های کافی ممکن شده است، به سبب حضور پدران و مادران به طور دائم در پشت صحنه است و با کنار رفتن شان به توانایی، مهارت های زندگی، معرفت و مسئولیت پذیری داماد به همراه گذشت، درک، همراهی و حتی مهارت های خانه داری عروس خانم کاملا نیاز خواهد بود.
تفاوت آیفون سیکس اس با همسر اگر سی سال پیش معیارهای ازدواج برای بیشتر مردم تناسب سن، ظاهر و تحصیلات بود، امروز این شرایط برای نسل جوان، خیلی ابتدایی به نظر می رسد.
دکتر نصیر دهقان در این باره می گوید: «متاسفانه کسی برای نسل جوانی که این روزها در سن ازدواج قرار دارد از معیارها واقعی، موثر و مهم ازدواج صحبتی نکرده، در عوض توجه بیش از اندازه به ظاهر در میان دختران جوان و شرایط مالی پسران، آن هم در شرایط بد اقتصادی امروز، بحران های تازه ای را در زمینه ازدواج شکل داده است،
در جامعه ای که موبایل و تیپ و جراحی های زیبایی جایگزین معیارهای ازدواج شد، تا آنجا که مردم فرق آیفون سیکس با آیفون سیکس اس را می دانند، اما نمی دانند برای ازدواج تناسب فرهنگی مهم تر است یا تناسب ظاهری، توافق خانواده مهم تر است یا تحصیلات؟ آمار بالای طلاق جای تعجب ندارد.»
ازدواج با آشنایی قبلی، یک فصل تازه اگر در گذشته خانواده های ایرانی با توجه به میل، سلیقه، معیارها و تشخیص خودشان، برای فرزندانشان همسر مناسب را انتخاب می کردند، اما امروز جوانان اغلب با دوستی های قبلی و معیارهای به روزشان، دست به انتخاب همسر می زنند.
زمینه آشنایی بین دختران و پسران جوان گاهی در دانشگاه ها، گاهی در میهمانی ها و خیابان و گاهی هم در فضاهای مجازی ایجاد می شود، اما ایراد از مکان دوست یابی نیست، بلکه مشکل از آنجاست که با عوض شدن معیارهای نسل جدید و نحوه انتخاب و شناسایی همسر،
هنوز هیچ آموزش هدفمند، الگو و آگاهی بخشی درستی برای کمک به انتخاب شریک زندگی، وجود ندارد، بنابراین سال ها دوستی و آشنایی بین دختران و پسران جوان بیشتر از آنکه جنبه شناختی داشته باشد، جنبه تفریحی دارد، به نظر می رسد ناتوانی نسل جوان برای شناخت درست از شخصیت واقعی،
سلایق و توقعات طرف مقابل از زندگی مشترک در طی دوستی هایشان و متعاقب آن انتخاب غلط برای ازدواج از عوامل مهم بالارفتن آمار طلاق در میان جوانان دهه هفتاد است.
برای زن و مرد زندگی شدن «باید» آموزش دید حتما شما هم با ما موافقید که بلوغ جسمی و عقلی یکی از شروط لازم برای تشکیل خانواده است، اما به نظر می سد این روزها شرط داشتن بلوغ عقلی و احساسی به اندازه بلوغ جسمی یا حتی داشتن شرایط متوسط اقتصادی جدی گرفته نمی شود؛ به همین دلیل هم افراد بدون داشتن شناخت آگاهانه از مقوله ازدواج و پذیرش شرایط آن، تشکیل خانواده می دهند.
جوانان امروزی با وجود اینکه بیشتر با هم معاشرت دارند، اما به دلیل نداشتن توجه و تمرکز برای آگاهی بیشتر از ماهیت زندگی مشترک، تفاوت ساختار ذهنی زن و مرد یا شناخت عمیق و دقیق روحیات، زبان بدن، مقتضیات جسمی و نیازهای جنس مخالف، تنها به صرف داشتن بلوغ جسمی و جذابیت ظاهری، برای تشکیل زندگی مشترک اقدام می کنند که متاسفانه خیلی زود هم واقعیت زندگی،
مسئولیت ها و تعهدهایش توی ذوقشان می زند. به همین دلایل، لازم است که آموزش دوره های مهارت های ارتباطی و زندگی برای ازدواج به طور جدی از مقطع دبیرستان آغاز شده و در دانشگاه کامل شود، چون تا زمانی که این اتفاق نیفتد، آش و کاسه ازدواج و طلاق تغییری نخواهد کرد.
برای نمونه باید پیش از ازدواج نوع و حدود وظایف هر کس در خانواده، برای دختران و پسران مشخص باشد تا بعد از تشکیل خانواده، هیچ کدام از طرفین احساس نکنند که با ازدواج در حقشان اجحاف شده است، چون احساس اجحاف خیلی وقت ها منجر به خشم درونی می شود و خشم درونی مزمن کم کم مثل موریانه رابطه زن و شوهر را می خورد و از درون می پوساند.
عشق هرگز کافی نیست یکی از دلایل زیاد شدن آمار طلاق در جامعه امروز، بدون تردید، به تغییر دیدگاه های عمومی نسبت به طلاق بر می گردد؛ یعنی به طور محسوسی قبح طلاق در میان خانواده ها و به تبع آن جامعه ما در یک دوره کوتاه، از بین رفته است اما نکته مهم این است که نداشتن شناخت درست از ماهیت طلاق و مشکلاتی که به همراه آن به خانواده ها و جامعه تحمیل می شود،
درست مثل ناآگاهی ما از ماهیت ازدواج و آموزش ندیدن نسل جوانی که این روزها دیگر حوصله بازسازی هیچ رابطه ای را ندارد، معضلی بزرگ و جدی است. دکتر نصیر دهقان در این باره می گوید: « از نظر کتب مرجع روانپزشکی، طلاق استرس بزرگی ایجاد می کند که معادل استرس از دست دادن فرزند تلقی می شود،
این در حالی است که در جامعه ما متاسفانه طلاق خیلی ساده تصور شده و هر چند ازدواج در میان جوانان دهه هفتادی گاهی شروع های شورانگیزی دارد، اما چون بعد از ازدواج از رابطه ها به درستی مراقبت نمی شود، زندگی ها بعد از گذر از آن شور اولیه بیمار شده و با بی توجهی یا نابلدی زوج ها اوضاع روز به روز وخیم تر می شود، خوب است جوانان در وهله اول بدانند که عشق شرط لازم ازدواج می تواند باشد،
اما ابدا کافی نیست و باید بعد از ازدواج به طور جدی برای رابطه شان، وقت و انرژی گذاشته و مهارت های ارتباطی برای حفاظت از ازدواج شان را هم بیاموزند.
برای نمونه همه قهر کردن را بلدند، اما آشتی را به شیوه صحیح خودش بلد نیستند؛ نمی دانند که دلجویی باید مستقیم باشد و بسیاری از تفاوت های رفتاری بین زن و مرد را نمی شناسند و با دنیایی از سوءتفاهم های پیش آمده، از زندگی با یکدیگر ناامید می شوند.
با توجه به آنچه در مورد عوارض بی شمار طلاق گفته شد، می ارزد برای حفظ رابطه ای بکوشید که وقت، احساسات و انرژی عاطفی تان را، آن هم در دوران طلایی جوانی، پایش گذاشته اید تا به ازدواج منجر شود».